آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان
paez از سکـــوتــم بتـــرس ...!وقتــي که ساکـــت مي شوم ...لابـد همــه ي درد دل هايــم رابــرده ام پيش خــــدا ... سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:59 :: نويسنده : yaya
قدرت ذهنی یک جنبه خاص دارد که آن عامل تصمیم گیری درمورد این است که زندگی خوبی خواهید داشت یا خیر. قدرت ذهنی سطحهای مختلفی دارد و برای داشتن یک زندگی شاد و موفق به همه آنها نیاز است. یکی از بخشهای مهم قدرت ذهنی که بیشترین تاثیر را دارد، قدرت احساسی است. احساسات درواقع بخشی از روان ما هستند اما میتوان آنها را از کیفیات ذهنی متمایز کرد زیرا بیشتر و مستقیمتر بر جسم ما اثر میکنند. قدرت احساسی ما بر عملکرد جسمی ما تاثیر گذاشته و بر همه اعمال ما اثر میگذارد. بدون احساس هیچ دلیلی برای عمل وجود ندارد. احساسات بزرگترین انگیزهدهندههای ما هستند. متاسفانه میتوانند به ما انگیزه دهند که در هر جهتی عمل کنیم، حتی جهت منفی و اشتباه. به همین دلیل داشتن قدرت احساسی ضروری است. موقعیتهای بیشماری وجود دارد که افرادی که از نظر احساسی قوی هستند از آنها دوری میکنند و بعضی از کارها و اعمال را اصلاً انجام نمیدهند. در زیر به ۱۵ مورد از این اعمال اشاره میکنیم:
ادامه مطلب ... چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 19:35 :: نويسنده : yaya
ﭼﻘـــــــﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ…حتما بخونید
چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : yaya
توراراندم....! تو را با اشك خون از ديده بيرون راندم آخرهم... كه تا در جام ديگري ريزي شراب آرزوها را... به زلف ديگري آويزي آن گلهاي صحرا را... مگو با من!مگو ديگر...مگو از هستي و مستي من آن خودرو گياه وحشي صحراي اندوهم... كه گلهاي نگاه و خنده هايم رنگ غم دارد مرا از سينه بيرون كن!ببر از خاطرآشفته نامم را بزن بر سنگ جامم را...مرا بشكن!مرا بشكن تو سر تا پا وفا بودي،تو با درد آشنا بودي ولي اي مهربان من!بگو آخر كه از اول كجا بودي؟ كنون كزمن به جا مشت پري درآشيان مانده و آهي زير سقف آسمان مانده،بيا..... بيا آتش بزن اين آشيان،اين بال و پرها را... رها كن اين دل غمگين و تنها را.... تو را راندم كه دست ديگري بنيان كند روزي بناي عشق و اميدت،شود اميد جاويدت تو را راندم ولي هرگزمگو با من !!! كه اصلا" معني عشق و محبت را نمي دانم كه در چشمان تو نقش غم و دردت نمي خوانم تو را راندم ولي آن لحظه گويي آسمان مي مرد جهان تاريك مي شد،كهكشان مي مرد... درون سينه ام دل ناله ميزد:باز كن از پاي زنجيرم كه بگريزم به دامانش بياويزم،به او با اشك خون گويم...مرو من بي تو مي ميرم... ولي من در ميان هاي هاي گريه خنديدم كه تو هرگز نداني،بي تو يك تك شاخه عريان پاييزم دگر ازغصه لبريزم،در اين دنيا بمان بي من... براي ديگري سر كن نواي عشق و مستي را بخوان در گوش جان ديگري آواي هستي را تو اي تنها اميدم،بي من از آن كوچه ها بگذر مرا يك دم به ياد آور،به ياد آور كه مي گفتم: بيا اميد جان من،بيا تن را ز قيد آرزوها جدا سازيم بيا ميعاد خود را در جهان ديگر اندازيم به ياد آور كه اكنون بي تو خاموشم ز خاطرها فراموشم و يك تك لاله ي وحشي به جاي لاله بر گور دل من روشن است اكنون! واینک دلاخون کن به تنهایی که ازتنهایی بلا خیزد...سعادت ان کس دارد که ازتنهابپرهیزد...خداونداتومیدانی که انسان بودن وماندن دراین دنیا چه دشواراست چه رنجی میبردان کس که انسان است ازاحساس سرشاراست.........!
یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 22:8 :: نويسنده : yaya
وای ؛ باران باران شیشه ی پنجره را بَاران شست. از دل من اما ، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پرمرغان نگاهم را شست. «حمید مصدق»
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 18:53 :: نويسنده : yaya
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند باید این آیینه را برق نگاهی می شکست پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند
دو شنبه 1 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 16:23 :: نويسنده : yaya
|